در آمد از در ؛خندان ولب گشاده جبین
کنار من بنشست و غبار غم بنشاند
فشرد حافظ محبوب را به سینه ی خویش
دلم به سینه فرو ریخت : تا چه خواهد خواند!
به ناز چشم فرو بست و صفحه ای بگشود
ز فرط شادی ؛ کوبید پای و دست افشاند
مرا فشرد در آغوش و خنده ای زد و گفت:
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
هزار بوسه زدم بر ترانه ی استاد
هزار بار بر آن روح پاک رحمت باد